مدت زیادی از زمان ازدواجشان میگذشت وطبق معمول زندگی فراز ونشیب های خاص خودش را داشت.
یک روز زن که از ساعات های زیاد کار شوهرش عصبانی بودوهمه چیز را از هم پاشیده میدید، زبان به شکایت گشود و باعث ناامیدی شوهرش شد.
مرد پس از یک هفته سکوت همسرش ، با کاغذ و قلمی در دست به طرف او رفت و پیشنهاد کردهرانچه باعث ازارشان میشود را بنویسند و در مورد ان بحث و تبادل نظر کنند .
زن که گله های بسیاری داشت بدون انکه سر خود را بلندکند ،شدوع کرد به نوشتن.
مرد پس از نگاهی عمیق و طولانی به همسر، نوشتنن را اغاز کرد.
یک ربع بعد با نگاهی به یکدیگر کاغذ ها را رد وبدل کردند.
مرد به زن عصبانی وکاغذ لبریز از شکایت خیره ماند....
اما زن با دیدن کاغذ شوهر خجالت زده شد وبه سرعت کاغذ خود را پاره کرد.
شوهر در هر دو صفحه این جمله را تکرار کرده بود
دوست دارم عزیزم
[ جمعه 25 اسفند 1391برچسب:دعوای زن و شوهر,
] [ 15:54 ] [ parmida ][